شعر اعداد
عدد یک
یک یک یک یک 

خدای خوب و یکتا
مهربان و آشنا
دوست صمیمی ما
جهان را آفریده
چه بی کران! چه زیبا!
هرجای دنیا باشیم
کنار ماست در ان جا



اعداد
عدد یک

یک یک یک یک
یه خانه ی قدیمی
مثل بهار مثل دوست
دیدنی و صمیمی
کعبه نگین مکه
خانه ی خوب خدا
قبله ی هر مسلمان
قبله و قلب دنیا



عدد دو

دو دو دو دو
دو هدیه و دو رحمت
دو باغ سبز و پر گل
دو گنج نور و نعمت
دو تا امانت گذاشت
پیامبر مهربان
یکی از آن ها عترت
یکی از آن ها قرآن



عدد دوم

دو دو دو دو
دو تا برادر خوب
هر دو امام و رهبر
هر دو عزیز و محبوب
یک حسن (ع) و یک حسین (ع)
گل های باغ حیدر (ع)
نور دل فاطمه (س)
نور دل پیامبر (ص)

 


 

اشعار تشویقی

اتل متل پرتقال باز منو کردی خوشحال
اتل متل نارنگی تو چقدر زرنگی
اتل متل هندونه کارت شده نمونه
اتل متل خربزه چقدر هستی بامزه
اتل متل اناره شدی مثل ستاره
اتل متل اناره کارت حرف نداره


شعرعدد سه 
سه سه سه سه
سه شب میان شب ها
شب های خوب احیا
هر سه تو ماه خدا
شب نزول قرآن
شب دعای جوشن
قرآن رو سر می گیرند
بچه و پیر ، مرد و زن

 


 

شعرعدد سه 
سه سه سه سه
سه ذکر خیلی زببا
تسبیحات فاطمه (س)
پس از نمازهای ما
الله اکبر،اول
بعدی الحمدلله
سومی سبحان الله
صد تا رو هم ماشاالله


شعر عدد چهار
چهار چهار چهار گل
گل های باغ احمد (ص)
در وسط مدینه
بدون صحن و گنبد
چهار عزیز و دلسوز
چهار امام و رهبر
به دورشان می گردند
هزار هزار کبوتر


شعر عدد چهار
چهار چهار چهار چهار
چهار گل فاطمه (س)
دو آقا و دو خانوم
یک حسن (ع) ویک حسین(ع)
زینب (س)و ام کلثوم(س)


شعر عدد چهار
چهار چهار چهار چهار
چهار زن نمونه
الگو برای عالم
خدیجه (س) و فاطمه (س)
با آسیه (س) با مریم(س)

 


 

 


داستانهای کودکانه سوره  عصر

 

بهروز و صادق دو دوست بودند. و همیشه با اسباب بازی های هم بازی میکردن و اصلا با هم دعوا نمی کردند.
یکروز که صادق به خونه بهروز اومده بود و داشتند با هم پلیس بازی میکردن، ماشین پلیس بهروز از دست صادق افتاد و یه تیکه اش شکست. ولی صادق عمدا ماشین بهروز رو نشکسته نبود. و نمیدونست باید چکار کنه؟!!! خجالت می کشید به بهروز بگه من ماشین پلیست رو شکستم.
برای همین سریع گفت: من دیگه خسته شدم و میخوام برم خونه مون!
ولی بهروز که هنوز دوست داشت بازی کنه, گفت: ما که هنوز بازی نکردیم! یک کم دیگه بازی کنیم بعد برو...
همون موقع بهروز یکدفعه متوجه شد که دیگه ماشین پلیسش آژیر نمی کشه و شکسته! و به صادق گفت: تو ماشین منو شکستی!
صادق گفت: نه! من ؟ نه! اصلا!
بهروز گفت: ماشین من دست تو بود، تو اونو شکستی! و شروع کرد به گریه کردن و داد و هوار کشیدن!
مامان بهروز که صدای گریه و داد و فریاد بهروز رو شنید، اومد ببینه چی شده!
مامان گفت: بچه ها! چه اتفاقی افتاده؟!
بهروز گفت: من دیگه با صادق قهرم! صادق ماشین پلیس منو شکسته!
صادق هم برای اینکه ثابت کنه که شکستن ماشین کار اون نبوده، قسم خورد که ماشین بهروز رو نشکسته!
ولی بچه ها ، صادق میدونست که داره به دروغ قسم میخوره! و به دروغ قسم خوردن کار خیلی بدیه!
مامان بهروز گفت: بچه های گلم! این که گریه و داد و هوار نداره که!
اگه قول بدین بچه های خوبی باشین و گریه نکنین، دو تا ماشین خوشگل براتون میخرم.
بچه ها با خوشحالی گفتند: باشه! چشم!
بعد مامان گفت: بهروز ، مامان! سوره عصر رو بخون ببینم!
بهروز شروع کرد به خوندن:
بسم الله الرحمن الرحیم
والعصر* ان الانسان لفی خسر* الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصو بالصبر
مامان گفت: آفرین نفس مامان! بعد گفت: خب بچه ها میدونید که والعصر یعنی چه؟
بچه ها گفتند: نه ، نمیدونیم!
مامان گفت: خدا در این سوره به زمان قسم خورده! حالا میدونید چرا؟
چون زمان خیلی مهمه، و خدا به چیزهای مهم قسم میخوره!
مامان دوباره پرسید: بچه ها میدونید چرا زمان مهمه؟
بچه ها باز نگاه به هم کردن و جوابی ندادند.
مامان گفت : چون ما در طول زندگیمون (عمرمون) میتونیم کارهای خوب زیادی انجام بدیم!خب کارهای خوب مثل چی؟
بهروز گفت: مثل سلام کردن.
صادق گفت: مثل به مامان و بابا کمک کردن!
بهروز گفت: مثل قرآن خوندن
صادق گفت: عه عه مثل مثل ...
مامان گفت: کارخوب مثل : بازی کردن شما بچه ها , کار خوب مثل : آشتی کردن, کارخوب مثل: صبر کردن، راست گفتن ...
خب صادق: میدونی معنی اسمت چیه: صادق گفت: بله خاله! یعنی راستگو!
مامان گفت: آفرین صادق جان! حالا بچه ها بگید ببینم کارهای بد مثل چی؟
صادق فوری گفت: مثل دروغ گفتن!
بهروز گفت: مثل شکستن اسباب بازی
مامان گفت: بچه ها قسم دروغ خوردن چی؟
بچه ها با هم گفتن: کار بدیه!
مامان گفت: بچه ها ما نباید برای هر چیزی قسم بخوریم! بچه ها! خدا حواسش به همه ما هست و هر کاری انجام بدیم و هر حرفی بزنیم، راست باشه یا دروغ باشه ، خدا می بینه! خدابه ما انسانها فرصت میده که کارهای خوب بکنیم! و هرکی از فرصت های عمرش خوب استفاده نکنه لفی خسر میشه و ضرر میکنه!
بچه ها! خدا توی سوره عصر گفته فقط آدمهای مؤمن و خوب و درستکار که به دیگران هم سفارش میکنند خوب باشند و افرادی که صبر میکنند ، ضرر نمی کنند!
بچه ها! ما نباید برای هر چیزی گریه کنیم، با هم دعوا کنیم و قهر کنیم...
باید صبر کنیم.
مامان گفت: بهروزم وقتی یه تیکه از ماشینت شکست باید صبر میکردی ، چیزی نشده که! فقط یه تیکه از ماشینت شکسته! اگه صبر کنی ، خدایی که همه چیز رو می بینه، برات جبران میکنه! و من هم برات یه ماشین قشنگتر میخرم!

 

مامان گفت: خب بچه ها، همدیگه رو سفارش به خوبی کنید، ببینم؟ چجوری همدیگه رو باید سفارش به خوبی کنیم؟
بهروز گفت: صادق تو نباید دروغ بگی و قسم دروغ بخوری، مثل اسمتت باید راستگو باشی! اصلا برای چیزهای الکی نباید قسم خورد.
صادق به بهروز گفت: بهروز تو هم نباید برای شکستن یه گوشه از ماشینت قهر کنی، بچه مسلمون قهر نمی کنه! بچه مسلمون صبر میکنه! گریه و دادو هوار هم نمی کشه!
مامان گفت: آفرین بچه ها! شما باید برای هم الگوی خوبیها باشید! و همیشه همدیگه رو سفارش کنید به حق و ؟
بچه ها با هم گفتند: صبر ... و خندیدند.
مامان دوباره گفت : بچه ها! یادتون باشه که خدا همه ما رو ...؟
بچه ها با هم گفتند: می بینه و خدا به همه ما حواسش هست. و دوباره رفتند با هم بازی کردند...

 

 


شعر شب یلدا 


وقتی پاییز تموم میشه


زمستونم شروع میشه


برف میاد فراوان


تو کوچه و خیابان


یلدا شب اولشه


شادی و شور همراهشه


همه میان به دور هم


می خوریم آجیل و انار و هندونه


همیشه یلدا یادمون می مونه


همیشه یلدا یادمون می مونه


شعر شب یلدا


بدو که روز کوتاهه

پائیز آخر راهه

هندونه رو آوردی؟

جوجه هاتو شمردی ؟

زمستون میشه فردا

مبارک باشه یلدا

 


شعر شب یلدا


بلندترین شب کدومه
شبی که به یاد می مونه
شب قشنگ یلدا
شب بلند یلدا
در این شب سرد و قشنگ
با میوه های رنگارنگ
سیب و انار و هندونه
مزش چه به یاد می مونه
آخ مزش چه به یاد می مونه
مادر بزرگ خوبم
قصه می گه یه عالم
قصه خوب و زیبا
از شب سرد یلدا

 


 

 


برچسب‌ها: آموزش شعر اعداد, اشعار تشویقی, داستانهای کودکانه سوره عصر, شعر شب یلدا

تاريخ : پنجشنبه شانزدهم آذر ۱۳۹۶ | 15:32 | نویسنده : ن. رضایی |